سينماي جهان سيناپس
سينماي جهان سيناپس
سينماي جهان سيناپس
غم انگيز ترين موسيقي عالم
The Saddest Music in the World
فيلمنامه نويس: جرج تالزو گاي مادين (بر اساس فيلمنامه اي به قلم کازوئو ايشيگورو)، کارگردان: گاي مادين، مدير فيلمبرداري: لوک پلي ير، تدوين: ديويد وارنزباي، طراح صحنه:ماتيو ديويس، موسيقي: کريستوفر ددريک ، بازيگران: مارک مک کيني (چستر)،(ايزابلا روسليني(هلن)، ماريا دو مديروس(نارسيسا)، ديويد فاکس (فئودور)، راس مک ميلان (رودريک)، محصول 2003، کانادا، مدت:100 دقيقه.
سال 1993 - چسترکنت، يک تهيه کننده شکست خورده برادوي، به شهر خود- ويني پگ- بز مي گردد. نامزد ضرب او، نارسيسا نيز همراهش است. ليدي هلن پورت- هنتلي که همسر يک بارون محلي است، اعلام مي کند هر کس که بتواند غم انگيز ترين موسيقي عالم را پيدا کند، 25 هزار دلار جايزه خواهد گرفت. چستر با وجود اين که يک کانادايي الاصل است، اما خود را به ليدي هلن يک آمريکايي معرفي مي کند. ليدي هلن که آدمي عاشق پيشه بوده، در يک حادثه پاهايش را از دست داده است. در اين حادثه فئودور، پدر چستر، دخيل بوده است. دوستي ليدي و چستر باعث مي شود که ليدي موافقت کند که هزينه کارهاي موسيقيايي چستر را بپردازد. موسيقيدان ها وارد شهر مي شوند تا غم انگيزترين موسيقي را در قالب يک مسابقه برگزار کنند. بين موسيقيدان ها گاوريلوي بزرگ نيز ديده مي شود که در واقع برادر عجيب و غريب چستر است و نام واقعي اش رودريک است. آن دو در خانه پدرشان ارتباط چندان خوبي ندارند. فئودور به رودريک مجموعه اي از پاهاي مصنوعي را نشان مي دهد؛ از جمله يک جفت پاي شيشه اي براي ليدي پورت- هانتلي. مسابقه با کاري از فئودور شروع مي شود که موفقيتي کسب نمي کند. به نظر مي آيد که گروه چستر و رودريک موفق تر هستند. اما تنش آنها بالا مي گيرد؛ چرا که رودريک نارسيسا را شناسايي مي کند؛ کسي که همسر سابق او و مادر پسرش است. نارسيسا منکر اين موضوع شده و اين مسئله رودريک را عصباني مي کند. ليدي هانتلي از پاهاي جديد خود خوشحال است، اما باز هم نمي تواند فئودور را ببخشد. فئودور بر اثر مصرف زياد الکل، کارگاهش را به هم مي ريزد و خود را غرق مي کند. تشييع جنازه او به جنگي بين پسرهايش تبديل مي شود.
فيلمنامه نويس: جيمز گان (براساس فيلمنامه اي از جرج اي. رومرو)، کارگردان: زاک اسنايدر، مدير فيلمبرداري: ماتيو اف لئونتي، تدوين: نيون هووي، طراح صحنه :آندره نسکو رومني، موسيقي: تايلر بيتسن، بازيگر: سارا پولي (آنا)، وينگ رامز(کنت)، جيک وبر (مايکل)، مخي فيفر(تاي بورل (استو)، محصول 2004، کانادا ، مدت :99 دقيقه .
ويسکانسين، زمان حال. در يک خانواده حومه نشين ، دختر کوچکي به طرز عجيبي ديوانه شده و به پدرش حمله کرده و گوشت او را مي خورد .پدر مي ميرد، اما دوباره به زندگي برمي گردد و با همان وضعيتي که کشته شده، به همسرش ، آنا حمله مي کند. آنا به سرعت از صحنه قتل مي گريزد. اين پديده خيلي زود در سراسر آمريکا شايع شده و خيلي از افراد تبديل به زامبي هايي مي شوند که زنده ها را به شکلي حريصانه مي بلعند. آنا به گروهي از نجات يافتگان ملحق مي شود. در اين گروه، کنت پليس است و مايکل، يک فروشنده .آنها به يک مرکز خريد پناه مي برند و در آنجا با گارد امنيتي مواجه مي شوند. اين گارد توسط فردي قوي هيکل به نام سي جي رهبري مي شود. سي جي آنها را حبس مي کند، اما وقتي يک کاميون حامل نجات يافتگان وارد مرکز خريد مي شود، آنها بر سي جي غلبه مي کنند. آنها اکنون دريافته اند که هر گاه يک زامبي کسي را گاز مي گيرد، آن شخص خود تبديل به يک زامبي ديگر مي شود. فرانک تازه واردي است که به آنها ملحق شده است. او توسط زامبي ها گاز گرفته شده است. کنت مجبور مي شود به او شليک کند. آندره که يکي از اعضاي گروه است، سعي دارد نوزاد همسر زخمي شده اش (که خود مي تواند يک نوزاد زامبي باشد) را نجات دهد، اما آنها مي ميرند. رابطه مايکل و آنا نزديک تر مي شود. کوشش براي اندي که در يک فروشگاه اسلحه گير افتاده نيز ثمري ندارد . در حالي که زامبي ها به غارت مرکز خريد مي پردازد، گروه سعي مي کنند با استفاده از اتوبوس ها از آنجا بگريزند. آنها متوجه مي شوند که بسياري از زنده ها گم شده اند. سي جي خود را در يک انفجار قرباني مي کند و مايکل نيز مي ميرد، آنا، کنت و چند نفر ديگر موفق مي شود خود را به يک جزيره برسانند.
فيلمنامه نويس: آندره آگيب، کارگردان: آليسون پي بلز، مدير فيلمبرداري : گرانت اسکات کامرون، تدوين: کالين موني، طراح صحنه: ژاکلين اسميت، موسيقي: پدري کانين، بازيگران: ليندسي دونکن (مي)، کوين مک کيد (کني)، پائولا سيج (روبرتا)، جيمز لارنسون (جرج)، شرلي هندرسون (روبي)، محصول 2003 ، اسکاتلند، مدت:104 دقيقه.
گلاسگو، زمان حال .کني،
مي به کني مي گويد در حال مردن است و از او انتظار دارد پس از مرگش از روبرتا مراقبت کند. روبي دوست دختر کني، يک عکاس است. آنها تا به حال رابطه چندان خوبي نداشته اند. کني به روبي مي گويد که او را دوست دارد. مي قبل از رفتن به بيمارستان براي عمل، در مي يابد که کني قصد دارد روبرتا را به جايي بسپرد، به همين دليل جلوي کار او را مي گيرد. وقتي مي در بيمارستان است، کني روبرتا را به جايي مي برد تا آنها به طور موقتي از او مراقبت کنند، اما روبرتا گم مي شود. کني و مي در خانه نگران گم شدن روبرتا هستند که متوجه مي شوند، او به گالري اي رفته است که روبي در آن کار مي کند. کني مي پذيرد که در مراقبت از روبرتا بي مسئوليتي به خرج داده است. مي دارويي مخدر براي خود و دخترش تهيه مي کند و از روبرتا مي خواهد آن را بخورد .کني متوجه نقشه مادرش مي شود، اما به نظر مي آيد که ديگر خيلي دير شده است. اما اتفاقي براي روبرتا نمي افتد و او سالم است. روبرتا مي گويد براي تسکين دادن به دردهاي مادرش، فقط وانمود کرده که از آن داروي مخدر خورده است. در آخر مي بينيم که روبرتا و کني در ساحل رودخانه قدم مي زنند.
فيلمنامه نويسان: لسلي بوهم، استيون گاگان و جان لي هنکوک، کارگردان: جان لي هنکوک، مدير فيلمبرداري: دين سملر، تدوين: اريک ال. بيستون، طراح صحنه: مايکل کارن بليت، موسيقي: کارتر بورول، بازيگران: دنيس کوآيد (سام)، بيلي باب تورنتون (ديوي)، جيستون پاترک (جيمز)، پاتريک ويلسون (ويليام)، اميليو اچه واريا(آنتونيو)، محصول 2004، آمريکا، مدت: نامعلوم.
آمريکا، سال 1836.در يک گردهمايي پرزرق و برق و باشکوه، يام هوستون با ديوي کراکت ديدار مي کند. سام سعي مي کند ديوي را متقاعد کند که به تگزاس بيايد و به او قول مي دهد که ششصد جريب زمين حاصلخيز در اختيارش بگذارد. کراکت که در انتخاب مجدد براي کنگره شکست خورده، آشکارا وسوسه مي شود. در همين حال او به بازيگري نگاه مي کند که روي صحنه در نقش او ظاهر شده و يک کلاه از پوست راکون به سر گذاشته است. هوستون که متهم است در حال کوشش براي خارج کردن تگزاس از مکزيک است ، به جيم بووي ماموريت مي دهد توپ هاي قلعه آلامو واقع در سن آنتونيو را نابود کند، چرا که آنها بايد آن قلعه را به تسخير خود در آورند. در آلامو، بووي با ويليام تراويس روبه رو مي شود؛ او که به تازگي از همسرش جدا شده، در مورد قلعه دستوراتي گرفته است. تراويس، آدمي خوش ظاهر، اما توخالي است. کراکت خيلي زود وارد آلامو مي شود.
يک ژنرال مکزيکي، با راه انداختن يک رژه در زمستان و فراهم کردن يک حلقه محاصره، تگزاسي ها را شگفت زده مي کند. بووي مي کوشد تا براي جنگ، مذکره کند، اما تراويس بر روي نيروهاي مکزيکي آتش مي ريزد. جنگ در مي گيرد و مجموعه زد و خوردهايي پيش مي آيد که در يکي از آنها، کراکت شجاعانه عمل کرده و برخي از آلاچيق هايي را که مکزيکي ها از آنها به عنوان سرپناه استفاده مي کنند، به آتش مي کشد. تراويس با پيدا کردن بمبي منفجر نشده، احترامي از سوي بووي به دست مي آورد. ارتش مکزيک 13 روز در برابر حمله اي سخت مقاومت مي کند. سانتا آنا مي کوشد هوستون را درون يک تله بيندازد . سر آخر ، سانتا آنا دستور مي دهد که از همه طرف به سوي قطعه حمله اي شبانه. تگزاس مورد تاخت و تاز مکزيکي ها قرار مي گيرد. بووي در تخت خود، پيش از آن که کشته شود ، چند نفر از مکزيکي ها را مي کشد. تراويس و بقيه دفاع کنندگان نيز مي ميرند، به جز کراکت. او اسير مي شود و به او اين فرصت را مي دهند که در قبال التماس براي جانش ، زنده خواهد ماند. اما خود را در اختيار آنها نمي گذارد و با سر نيزه کشته مي شود. پس از شکست قلعه آلامو، هوستون يک موش و گربه بازي با سانتا آنا در مي آورد. سانتا آنا نيروهايش را طوري تقسيم کرده تا آنها ارتش تگزاس را به طور کامل نابود کنند. هوستون در جنگ سن جاسينتو، مکزيکي ها را غافل کرده و آنها را شکست مي دهد .عاقبت سانتا آنا به اجبار با استقلال تگزاس موافقت مي کند.
فيلمنامه نويسان: آلين گودار و ژان ژاک آنوي (بر اساس داستاني نوشته ژان ژاک آنوي)، کارگردان: ژان ژاک آنوي، مدير فيلمبرداري: ژان ماري دره ژو، تدوين: نوئله بويسون، طراح صحنه: پي ير کوئه فلين، موسيقي: استفن واربک، بازيگران:گاي پيرس(آيدان)، ژان کلود در يفوس (نور ماندين)، فردي هاي مور(رائول)، موسا ماسکري (سالادين)، محصول 2004، فرانسه/ انگلستان ، مدت :104 دقيقه.
سانگا و کومال، دو بچه ببرند که در اوايل قرن بيستم در منطقه هند و چين بزرگ مي شوند. کومال، چابک و جسور و سانگا، ترسو و محجوب است. آيدان مک روي، شکارچي معروف، به قصد پيدا کردن عتيقه هاي يک معبد وارد منطقه مي شود. او پدر توله ها را مي کشد و کومال را مي گيرد. آيدان به جرم شکار غير قانوني دستگير مي شود و به اين ترتيب، کومال به يک سيرک فروخته مي شود. سانگا و مادرش به دام آيدان مي افتند. آيدان اکنون تحت حمايت نماينده فرانسه است. (اين منطقه مستعمره فرانسه است.) مادر به عنوان طعمه در يک مراسم شکار مورد استفاده قرار مي گيرد.اين مراسم براي تحت تاثير قرار دادن ملکه محلي است. رايول، پسر فرماندار، تربيت سانگا را مي پذيرد. يک سال بعد هر دو ببر بزرگ مي شوند اما در سيرک .ملکه تصميم مي گيرد آن دو با هم مبارزه کنند، اما دو برادر يکديگر را مي شناسند و مي گريزند. مدتي بعد آنها به مادرشان در جنگل مي پيوندند.
منبع: ماهنامه فيلم نگار 26
/ج
The Saddest Music in the World
فيلمنامه نويس: جرج تالزو گاي مادين (بر اساس فيلمنامه اي به قلم کازوئو ايشيگورو)، کارگردان: گاي مادين، مدير فيلمبرداري: لوک پلي ير، تدوين: ديويد وارنزباي، طراح صحنه:ماتيو ديويس، موسيقي: کريستوفر ددريک ، بازيگران: مارک مک کيني (چستر)،(ايزابلا روسليني(هلن)، ماريا دو مديروس(نارسيسا)، ديويد فاکس (فئودور)، راس مک ميلان (رودريک)، محصول 2003، کانادا، مدت:100 دقيقه.
سال 1993 - چسترکنت، يک تهيه کننده شکست خورده برادوي، به شهر خود- ويني پگ- بز مي گردد. نامزد ضرب او، نارسيسا نيز همراهش است. ليدي هلن پورت- هنتلي که همسر يک بارون محلي است، اعلام مي کند هر کس که بتواند غم انگيز ترين موسيقي عالم را پيدا کند، 25 هزار دلار جايزه خواهد گرفت. چستر با وجود اين که يک کانادايي الاصل است، اما خود را به ليدي هلن يک آمريکايي معرفي مي کند. ليدي هلن که آدمي عاشق پيشه بوده، در يک حادثه پاهايش را از دست داده است. در اين حادثه فئودور، پدر چستر، دخيل بوده است. دوستي ليدي و چستر باعث مي شود که ليدي موافقت کند که هزينه کارهاي موسيقيايي چستر را بپردازد. موسيقيدان ها وارد شهر مي شوند تا غم انگيزترين موسيقي را در قالب يک مسابقه برگزار کنند. بين موسيقيدان ها گاوريلوي بزرگ نيز ديده مي شود که در واقع برادر عجيب و غريب چستر است و نام واقعي اش رودريک است. آن دو در خانه پدرشان ارتباط چندان خوبي ندارند. فئودور به رودريک مجموعه اي از پاهاي مصنوعي را نشان مي دهد؛ از جمله يک جفت پاي شيشه اي براي ليدي پورت- هانتلي. مسابقه با کاري از فئودور شروع مي شود که موفقيتي کسب نمي کند. به نظر مي آيد که گروه چستر و رودريک موفق تر هستند. اما تنش آنها بالا مي گيرد؛ چرا که رودريک نارسيسا را شناسايي مي کند؛ کسي که همسر سابق او و مادر پسرش است. نارسيسا منکر اين موضوع شده و اين مسئله رودريک را عصباني مي کند. ليدي هانتلي از پاهاي جديد خود خوشحال است، اما باز هم نمي تواند فئودور را ببخشد. فئودور بر اثر مصرف زياد الکل، کارگاهش را به هم مي ريزد و خود را غرق مي کند. تشييع جنازه او به جنگي بين پسرهايش تبديل مي شود.
طلوع مرده
فيلمنامه نويس: جيمز گان (براساس فيلمنامه اي از جرج اي. رومرو)، کارگردان: زاک اسنايدر، مدير فيلمبرداري: ماتيو اف لئونتي، تدوين: نيون هووي، طراح صحنه :آندره نسکو رومني، موسيقي: تايلر بيتسن، بازيگر: سارا پولي (آنا)، وينگ رامز(کنت)، جيک وبر (مايکل)، مخي فيفر(تاي بورل (استو)، محصول 2004، کانادا ، مدت :99 دقيقه .
ويسکانسين، زمان حال. در يک خانواده حومه نشين ، دختر کوچکي به طرز عجيبي ديوانه شده و به پدرش حمله کرده و گوشت او را مي خورد .پدر مي ميرد، اما دوباره به زندگي برمي گردد و با همان وضعيتي که کشته شده، به همسرش ، آنا حمله مي کند. آنا به سرعت از صحنه قتل مي گريزد. اين پديده خيلي زود در سراسر آمريکا شايع شده و خيلي از افراد تبديل به زامبي هايي مي شوند که زنده ها را به شکلي حريصانه مي بلعند. آنا به گروهي از نجات يافتگان ملحق مي شود. در اين گروه، کنت پليس است و مايکل، يک فروشنده .آنها به يک مرکز خريد پناه مي برند و در آنجا با گارد امنيتي مواجه مي شوند. اين گارد توسط فردي قوي هيکل به نام سي جي رهبري مي شود. سي جي آنها را حبس مي کند، اما وقتي يک کاميون حامل نجات يافتگان وارد مرکز خريد مي شود، آنها بر سي جي غلبه مي کنند. آنها اکنون دريافته اند که هر گاه يک زامبي کسي را گاز مي گيرد، آن شخص خود تبديل به يک زامبي ديگر مي شود. فرانک تازه واردي است که به آنها ملحق شده است. او توسط زامبي ها گاز گرفته شده است. کنت مجبور مي شود به او شليک کند. آندره که يکي از اعضاي گروه است، سعي دارد نوزاد همسر زخمي شده اش (که خود مي تواند يک نوزاد زامبي باشد) را نجات دهد، اما آنها مي ميرند. رابطه مايکل و آنا نزديک تر مي شود. کوشش براي اندي که در يک فروشگاه اسلحه گير افتاده نيز ثمري ندارد . در حالي که زامبي ها به غارت مرکز خريد مي پردازد، گروه سعي مي کنند با استفاده از اتوبوس ها از آنجا بگريزند. آنها متوجه مي شوند که بسياري از زنده ها گم شده اند. سي جي خود را در يک انفجار قرباني مي کند و مايکل نيز مي ميرد، آنا، کنت و چند نفر ديگر موفق مي شود خود را به يک جزيره برسانند.
پس از زندگي
فيلمنامه نويس: آندره آگيب، کارگردان: آليسون پي بلز، مدير فيلمبرداري : گرانت اسکات کامرون، تدوين: کالين موني، طراح صحنه: ژاکلين اسميت، موسيقي: پدري کانين، بازيگران: ليندسي دونکن (مي)، کوين مک کيد (کني)، پائولا سيج (روبرتا)، جيمز لارنسون (جرج)، شرلي هندرسون (روبي)، محصول 2003 ، اسکاتلند، مدت:104 دقيقه.
گلاسگو، زمان حال .کني،
روزنامه نگاري پردل و جرئت است که اولين سال هاي سي سالگي اش را مي گذراند. به او کاري خوب در نيويورک پيشنهاد مي شود؛ به اين شرط که او مصاحبه اي اختصاصي با دکتر جرج ويلکين شاو داشته باشد. دکتر جرج متهم است که به بيماران عقب افتاده ذهني در مبادرت به خودکشي کمک مي کند.
وقتي قوزک پاي مادر کني، مي، رگ به رگ مي شود، کني با اکراه به خانه برمي گردد تا به مادرش در مراقبت از خواهرش ، روبرتا کمک کند. روبرتا مبتلا به سندروم Down است. مي نيز متوجه مي شود که سرطان دارد. او به بيمارستان مي رود تا براي اين منظور آزمايش دهد. بنابراين مراقبت از روبرتا را به کني مي سپرد. کني تصميم مي گيرد براي رفتن به نزد دکتر جرج، روبرتا را نيز همراه خود ببرد. دکتر که جذب روبرتا مي شود، با انجام يک مصاحبه با کني نيز موافقت مي کند.مي به کني مي گويد در حال مردن است و از او انتظار دارد پس از مرگش از روبرتا مراقبت کند. روبي دوست دختر کني، يک عکاس است. آنها تا به حال رابطه چندان خوبي نداشته اند. کني به روبي مي گويد که او را دوست دارد. مي قبل از رفتن به بيمارستان براي عمل، در مي يابد که کني قصد دارد روبرتا را به جايي بسپرد، به همين دليل جلوي کار او را مي گيرد. وقتي مي در بيمارستان است، کني روبرتا را به جايي مي برد تا آنها به طور موقتي از او مراقبت کنند، اما روبرتا گم مي شود. کني و مي در خانه نگران گم شدن روبرتا هستند که متوجه مي شوند، او به گالري اي رفته است که روبي در آن کار مي کند. کني مي پذيرد که در مراقبت از روبرتا بي مسئوليتي به خرج داده است. مي دارويي مخدر براي خود و دخترش تهيه مي کند و از روبرتا مي خواهد آن را بخورد .کني متوجه نقشه مادرش مي شود، اما به نظر مي آيد که ديگر خيلي دير شده است. اما اتفاقي براي روبرتا نمي افتد و او سالم است. روبرتا مي گويد براي تسکين دادن به دردهاي مادرش، فقط وانمود کرده که از آن داروي مخدر خورده است. در آخر مي بينيم که روبرتا و کني در ساحل رودخانه قدم مي زنند.
آلامو
فيلمنامه نويسان: لسلي بوهم، استيون گاگان و جان لي هنکوک، کارگردان: جان لي هنکوک، مدير فيلمبرداري: دين سملر، تدوين: اريک ال. بيستون، طراح صحنه: مايکل کارن بليت، موسيقي: کارتر بورول، بازيگران: دنيس کوآيد (سام)، بيلي باب تورنتون (ديوي)، جيستون پاترک (جيمز)، پاتريک ويلسون (ويليام)، اميليو اچه واريا(آنتونيو)، محصول 2004، آمريکا، مدت: نامعلوم.
آمريکا، سال 1836.در يک گردهمايي پرزرق و برق و باشکوه، يام هوستون با ديوي کراکت ديدار مي کند. سام سعي مي کند ديوي را متقاعد کند که به تگزاس بيايد و به او قول مي دهد که ششصد جريب زمين حاصلخيز در اختيارش بگذارد. کراکت که در انتخاب مجدد براي کنگره شکست خورده، آشکارا وسوسه مي شود. در همين حال او به بازيگري نگاه مي کند که روي صحنه در نقش او ظاهر شده و يک کلاه از پوست راکون به سر گذاشته است. هوستون که متهم است در حال کوشش براي خارج کردن تگزاس از مکزيک است ، به جيم بووي ماموريت مي دهد توپ هاي قلعه آلامو واقع در سن آنتونيو را نابود کند، چرا که آنها بايد آن قلعه را به تسخير خود در آورند. در آلامو، بووي با ويليام تراويس روبه رو مي شود؛ او که به تازگي از همسرش جدا شده، در مورد قلعه دستوراتي گرفته است. تراويس، آدمي خوش ظاهر، اما توخالي است. کراکت خيلي زود وارد آلامو مي شود.
يک ژنرال مکزيکي، با راه انداختن يک رژه در زمستان و فراهم کردن يک حلقه محاصره، تگزاسي ها را شگفت زده مي کند. بووي مي کوشد تا براي جنگ، مذکره کند، اما تراويس بر روي نيروهاي مکزيکي آتش مي ريزد. جنگ در مي گيرد و مجموعه زد و خوردهايي پيش مي آيد که در يکي از آنها، کراکت شجاعانه عمل کرده و برخي از آلاچيق هايي را که مکزيکي ها از آنها به عنوان سرپناه استفاده مي کنند، به آتش مي کشد. تراويس با پيدا کردن بمبي منفجر نشده، احترامي از سوي بووي به دست مي آورد. ارتش مکزيک 13 روز در برابر حمله اي سخت مقاومت مي کند. سانتا آنا مي کوشد هوستون را درون يک تله بيندازد . سر آخر ، سانتا آنا دستور مي دهد که از همه طرف به سوي قطعه حمله اي شبانه. تگزاس مورد تاخت و تاز مکزيکي ها قرار مي گيرد. بووي در تخت خود، پيش از آن که کشته شود ، چند نفر از مکزيکي ها را مي کشد. تراويس و بقيه دفاع کنندگان نيز مي ميرند، به جز کراکت. او اسير مي شود و به او اين فرصت را مي دهند که در قبال التماس براي جانش ، زنده خواهد ماند. اما خود را در اختيار آنها نمي گذارد و با سر نيزه کشته مي شود. پس از شکست قلعه آلامو، هوستون يک موش و گربه بازي با سانتا آنا در مي آورد. سانتا آنا نيروهايش را طوري تقسيم کرده تا آنها ارتش تگزاس را به طور کامل نابود کنند. هوستون در جنگ سن جاسينتو، مکزيکي ها را غافل کرده و آنها را شکست مي دهد .عاقبت سانتا آنا به اجبار با استقلال تگزاس موافقت مي کند.
دو برادر
فيلمنامه نويسان: آلين گودار و ژان ژاک آنوي (بر اساس داستاني نوشته ژان ژاک آنوي)، کارگردان: ژان ژاک آنوي، مدير فيلمبرداري: ژان ماري دره ژو، تدوين: نوئله بويسون، طراح صحنه: پي ير کوئه فلين، موسيقي: استفن واربک، بازيگران:گاي پيرس(آيدان)، ژان کلود در يفوس (نور ماندين)، فردي هاي مور(رائول)، موسا ماسکري (سالادين)، محصول 2004، فرانسه/ انگلستان ، مدت :104 دقيقه.
سانگا و کومال، دو بچه ببرند که در اوايل قرن بيستم در منطقه هند و چين بزرگ مي شوند. کومال، چابک و جسور و سانگا، ترسو و محجوب است. آيدان مک روي، شکارچي معروف، به قصد پيدا کردن عتيقه هاي يک معبد وارد منطقه مي شود. او پدر توله ها را مي کشد و کومال را مي گيرد. آيدان به جرم شکار غير قانوني دستگير مي شود و به اين ترتيب، کومال به يک سيرک فروخته مي شود. سانگا و مادرش به دام آيدان مي افتند. آيدان اکنون تحت حمايت نماينده فرانسه است. (اين منطقه مستعمره فرانسه است.) مادر به عنوان طعمه در يک مراسم شکار مورد استفاده قرار مي گيرد.اين مراسم براي تحت تاثير قرار دادن ملکه محلي است. رايول، پسر فرماندار، تربيت سانگا را مي پذيرد. يک سال بعد هر دو ببر بزرگ مي شوند اما در سيرک .ملکه تصميم مي گيرد آن دو با هم مبارزه کنند، اما دو برادر يکديگر را مي شناسند و مي گريزند. مدتي بعد آنها به مادرشان در جنگل مي پيوندند.
منبع: ماهنامه فيلم نگار 26
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}